مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

بار بگشایید، اینجا کربلاست...

امام حسین

 

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دَم                          جَرَس فریاد می دارد که بربندید محملها

 

امام حسین علیه السلام پس از آن که با دعوت مردم کوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصمیم به هجرت از مکه به سوى کوفه گرفت .با این که برخى از آشنایان و بزرگان مدینه آن حضرت را از سفر به کوفه بر حذر کرده بودند و با دلایلى چند، تلاش کردند که وى را منصرف کنند، با این حال امام حسین علیه السلام سفر به کوفه را براى خویش تکلیف فرض ‍ کرد و به آن اقدام نمود.

امام حسین علیه السلام در روز ترویه (هشتم ذى الحجه) سال 60 قمرى به قصد کوفه، از مکه خارج گردید. قافله آل الله پس از رسیدن به سرزمین عراق، در منزلگاه «شراف» با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى که از سوى عبیدالله بن زیاد براى تعقیب و یا نبرد با امام علیه السلام مأموریت یافته بود، مواجه گردید و از آن پس ، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.(1)

زمانى که امام حسین علیه السلام به آن زمین رسیدند، پرسیدند: این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه، حضرت دوباره پرسیدند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا. حضرت باز فرمودند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض ‍ کردند به این سرزمین طَفّ نیز می گویند، فرزند رسول خدا دوباره پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند این سرزمین را کربلا نیز مى گویند
شیخ مفید گوید:

چون صبح شد، امام حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. می‌خواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند، حر نیز می‌آمد و امام و یارانش را مانع می‌شد و می‌خواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان هم امتناع می‌کردند. چنین ادامه یافت تا به نینوا رسیدند. ناگهان اسب سواری را دیدند. سلاح بر تن و کمان بر دوش که از کوفه می‌آمد. او نامه‌ای از ابن زیاد برای حر آورده بود، با این مضمون:

اما بعد، چون نامه‌ام به تو رسید و فرستاده‌ام آمد، بر حسین تنگ بگیر و جز در سرزمین بی‌آب و خشک، فرود نیاورد. به فرستاده‌ام دستور داده‌ام همواره همراه تو باشد تا خبر اجرای فرمان به من برسد. والسلام.

چون حر نامه را خواند، گفت: این نامه امیر عبیدالله است. دستور داده هر جا نامه رسید، بر شما سخت بگیرم. این هم فرستاده اوست و مأمور است که از من جدا نشود تا آنکه فرمان امیر را درباره شما اجرا کنم.  امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمی‌توانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستاده‌اند. زهیر بن قین گفت: ای پسر پیامبر! من چنین می‌بینم که کار بعداً سخت‌تر خواهد شد. اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با کسانی است که پس از اینان می‌آیند و ما توان نبرد با آنان که می‌آیند را نداریم. امام حسین علیه السلام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد.(2)

امام حسین

به ناچار آن حضرت به همراه اهل بیت گرامی و اصحاب باوفایش در آن سرزمین فرود آمدند و حربن یزید نیز با سپاهیانش در مقابل آن حضرت، خیمه زدند.

ابن سعد نقل می‌کند: چون علی علیه السلام در مسیر صفین از کربلا گذشت و رو به روی روستای نینوا بر کرانه فرات قرار گرفت، ایستاد و خدمتکار خود را گفت که به ابا عبدالله خبر دهد به این سرزمین چه می‌گویند؟ گفت: کربلا. حضرت گریست تا آنکه زمین از اشکهایش‌ تر شد. فرمود: روزی خدمت پیامبر رسیدم که می‌گریست. سبب گریه را پرسیدم، فرمود: جبرئیل پیش من بود. مرا خبر داد که فرزندم حسین علیه السلام در کنار فرات در جایی به نام کربلا کشته می‌شود. سپس مشتی از خاک آن را برداشت و داد تا ببویمش. چشمانم پر از اشک شد.(3)

در روایت است زمانى که امام حسین علیه السلام به آن زمین رسیدند، پرسیدند: این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه، حضرت دوباره پرسیدند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا. حضرت باز فرمودند: آیا نام دیگرى دارد؟ عرض ‍ کردند به این سرزمین طَفّ نیز می گویند، فرزند رسول خدا دوباره پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند این سرزمین را کربلا نیز مى گویند.

چون حضرت نام کربلا را شنیدند، فرمودند:

«اللّهمّ انّى اعوذ بِکَ مِنَ الکَربِ و البَلاء» (خدایا! پناه مى برم بر تو از سختی و بلا) (4)

و سپس فرمود: بایستید و پیش نروید. « ههنا مَناخُ رِکابِنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مقتَلُ رجالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنَّا...» به خدا که محل فرود آمدنمان و سرزمین ریخته شدن خونمان همین جاست. اینجاست که حرمت ما را می‌شکنند، مردانمان و کودکانمان را می‌کشند. قبور ما در همینجا زیارتگاه خواهد شد. جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله همین خاک را به من وعده داده و وعده او خلاف نیست. (5)

سپس در آن جا فرود آمدند و بارها را کنار فرات گشودند، خیمه‌ای برای حسین علیه السلام و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. آن امام مظلوم فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد، بعد نظری بر آنها انداخت و گریست و گفت:« خدایا! ما عترت پیامبر تو، محمد، هستیم. بنی‌امیّه ما را از حرم جدمان راندند و در حق ما جفا کردند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر آنها پیروز گردان».

هنگامی که حسین علیه السلام وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود: اما بعد؛ مردم بَرده ی دنیایند، دین بر زبانشان است و آن را همچون غذایی می‌دانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می‌دارند، اما هنگامی که (مزه‌اش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می‌شود...
ام کلثوم، دختر امام علی علیه السلام، به امام علیه السلام گفت:«ای برادر! در این وادی احساس عجیبی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است».

امام حسین علیه السلام خواهر را دلداری داد و آرام کرد.(6)

خوارزمی گوید:

هنگامی که حسین علیه السلام وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود:

« اما بعد؛ مردم بَرده ی دنیایند، دین بر زبانشان است و آن را همچون غذایی می‌دانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می‌دارند، اما هنگامی که (مزه‌اش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می‌شود...»(7)

در همان روز عبیدالله بن زیاد نامه ای بدین مضمون برای امام حسین علیه السلام نوشت:

خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی. والسلام.

وقتی امام علیه السلام نامه ابن زیاد را خواند، فرمود:

« لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق» (رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند). (8)

سپس به اهل کوفه نامه‏ای نوشت تا گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کند. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید سفیر امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به حضرت رسید، ایشان گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:

«اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدیرٌ» (خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی). (9)

 

پی نوشت:

1)      روزشمار تاریخ اسلام، روز دوم محرم سال 61 ه ق.

2)      الارشاد، ص226.

3)      طبقات، ج 47، ص 274.

4)      منتهى الآمال ص 354.

5)      الدمعة الساكبة ج 4، ص 254.

6)      مقتل الحسین مقرم، ص 193.

7)      مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 237.

8)      بحار الأنوار  ج‏44 ص 310.

9)      اللهوف على قتلى الطفوف ص77.

[ سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:بار بگشایید, اینجا کربلاست,,,, ] [ 17:38 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب